چون گل به بیابان خراسان آمد
با لطف و کرم شاه غریبان آمد
ای کاش منم خاک خراسان بودم
آن لحظه که چون فصل بهاران بودم
.
بوی حرمت رضا چشیدن چه خوش است
بر لذت آشیان رسیدن چه خوش است
بی شک که زمان اوج غربت دلان
خود را به حریم یار دیدن چه خوش است
.
ای کاش منم خلسه ی یا هو بودم
یا در حرمت نغمه ی هو هو بودم
ای کاش شبی دست نوازش سر من
می آمد و من بچه ی آهو بودم
سلام
دیروز داشتم تو سایتی که همیشه بهش سر می زدم گشت و گذار میکردم یه مطلبی به چشم خورد که خوشم اومد. بعد گفتم با در نظر گرفتن اسم سایت بزارمش تو وبلاگم البته این مطلب عکس داره ولی چون عکساش زیاده و امکان داره واسه باز کردن وبلاگ مشکل پیش بیاد بدون عکس گذاشتمش البته دوستایی که دوست دارن با عکس ببینن در آخر آدرس سایت و براتون می زارم پیشنهاد میکنم حتما یه سر به سایت بزنین. شاد و سبز باشین
.................................................
رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که...
چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.
زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگتر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.
آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شدهی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعهی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعهای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.
دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعههای رنگارنگ کوچک پر کرده بود.
دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
ولی شما مربع هستید و قطعه گمشدهی من قسمتی از دایره است.
من اول قطعهای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعهی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمیخوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعهی گمشدهی شما هستم.
دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.
رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعهی گمشدهاش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.
قطعهی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمیکرد.
.
سلامی دوباره به همه دوستان گلم اجادسا برگشت پر انرژی مثل همیشه همه چی روبراه خیالتون راحت . دست همتون درد نکنه با این که من نبودم تنهام نگذاشتین خیلی خیلی دوستون دارم.
.....................................................................
.
برایت می نویسم ای که تو را پس از سالها در به دری در خانه ای در همین حوالی پیدا کردم خانه ای که بوی عطر گل های یاسش من را دیوانه کرده خانه ای که آن خانه را دوست می دارم خانه ای که آن خانه را می پرستم تو را بعد از در به دری ها یافته ام و اگر پاهایم توانم دهند اگر دست هایم یارایم کنند تا ابد بر در آن خانه تعظیم کنان خواهم ایستاد و بر شقایق ها درود خواهم فرستاد تا رنگ خاطره تو را به همه گل های شقایق هدیه کنم ... .