ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

زندگی یعنی تو

 

 

سلام دوستان گلم 

امید وارم حال همتون خوب باشه ببخشید من یه ذره

 دیر دیر میام دیگه فصله امتحانات و من دارم ... میزنم

به جاش دست پر اومدم

پس بخونیدش و حالشو ببرید

این متن و تقدیم می کنم به کسی که بهترینه تو دنیا 

به کسی که دوسش دارم و می دونم دوسم داره  

مونا جان خیلی دوست دارم 

این متن و تقدیم میکنم به تو 

دوست دارم

  

زندگی ... هوس نیست... اول فقط میشناختمت ... یک روز باهات حرف زدم ، بعدا فقط یک دوست بودی ، یک کم گذشت ، بهترین دوستم شدی ... همه حرفهام رو بهت میگفتم ، خوشحالی و ناراحتی همدیگر رو میدونستیم ، نصیحتم میکردی و دلداریم میدادی ، یا اینکه با خوشحالی من سهیم میشدی . زمان گذشت ... کم کم به هم نزدیکتر شدیم ، از همه زندگی هم با خبر شدیم ، خوب و بدش مهم نبود ... اینکه هردومون یکی رو داشتیم باهاش درد دل کنیم قشنگ بود . بازم گذشت ... گذشت ... گذشت ... هر روز برام عزیزتر میشدی ، هر از گاهی ناخود آگاه دلم بدجوری تنگت میشد ... به روی خودم نمیاوردم ، میگفتم : اینم میگذره ... نگذشت ... یک روز بهم گفتی که دل تو هم تنگه ... گفتی که خیلی دلت تنگه ، گفتی که دوستم داری ، منم دوستت داشتم ... سکوت کردم ... هیچی نگفتم ... میترسیدم ! از چی ؟ خودم هم نمیدونستم ، باز هم گذشت ... دیدم بدون تو خیلی سخت شده ، بهت گفتم ... بهت گفتم که همه چیز من هستی ، بهت گفتم چقدر دلم تنگه ، بهت گفتم که چقدر برای بودن باهات بی صبرم ، میترسیدم ... پرسیدی چرا ؟ نمیدونستم ... گفتی که ترس نداره ، باورم نمیشد ... عاشق شده بودم ! اینقدر این کلمه رو توی کتابها و شعرها و گفته ها به سلاخه کشیدن که دیگه باورم نمیشد عشق وجود داشته باشه . فکر میکردم هوسی بیش نیست ... نمیدونستم چه جوری فرار کنم ، کجا برم ، به کی بگم ، به خودت گفتم ... گفتی که هست ، عشق هنوز هست ، هوس نیست ! دلم آروم شد ... خیلی آروم شد ، تازه فهمیدم که دنیا چقدر قشنگه ، تازه فهمیدم که تا شقایق هست ، زندگی باید کرد ... تازه فهمیدم که عاشق شدم و امید وصال قدرت هر کاری رو بهم داد ، هر کاری ... آره ، عشق است و با امید رسیدن بهش ، کوه رو از جا میشه کند . چه حال و هوای عجیبی است ... توی آینه لبخندی به خودم زدم و گفتم : هوس نیست ، عشق است و چقدر قشنگه ...

فکر نکن از یادم میری همــــــــــــــــیشه به یادتــــم ... 

  

                               

عروسک تنهایی

 

 

 

  

روزی که به این دنیا پا گذاشتم با چهره­ای عبوس ولی مهربان و پاک چشمانم را باز کردم و با صدای گریه­ام اطرافیانم را خوشحال کردم. چشمانم به مهربانی گل نرگس و بدنم به لطافت گلبرگ گل سرخ که هر ببیننده­ای را مجذوب خود می­کرد و دنیا به نظرم آن­قدر بزرگ می­آمد که گویی من عروسکی کوچک در یک شهربازی بزرگ در دست کودکی غول پیکرم. 

هر لحظه که از عمرم می­گذشت گویی از مساحت عالم کاسته می­شد و دنیا برایم کوچک­تر و تنگ­تر. در این زمان از عمر من، دنیا عروسکی بود که درخت سیب با شاخ و برگ­هایش برایم ساخته و به باد داده بود تا آن را به دشت گل بنفشه ببرد تا با گلبرگ­های بنفشه تزیین شود و بعد، گل­های بنفشه آن را به چشمه مهربانی سپردند تا در آب پاک شود و مهربانی را از چشمه بیاموزد و چشمه آن را به زیر درخت سیب برد تا درخت، آن عروسک را به من هدیه دهد و من تنهاییم را با او قسمت کنم.   

سال­ها گذشت و من هم از عروسکم و هم از گل­های نرگس چشمانم مراقبت می­کردم. روزی با باد همبازی شده بودم که باد روسری را که مادر بزرگ در روز تولدم به من هدیه داده بود گرفت و با خود به سوی جنگلی انبوه برد.   

من نیز به دنبال او تا میان درختان رفتم که روباهی آمد و عروسک زیبای مرا از من گرفت و من تنها شدم و دیگر کسی را نداشتم که تنهاییم را با او قسمت کنم. 

و آن­قدر گل­های نرگس چشمانم را آبیاری کردم که پژمرده شدند و مردند و من تنهاترین شدم، اما روزی که به سرزمین رویا رفته­بودم تا عروسکم را پیدا کنم، قالیچه­ای آمد و من را به سوی بزرگ­ترین و بهترین کسی که تمام صفت­های خوب عالم را به او نسبت داده­اند، برد و او دوباره گل نرگس را در چشمانم گذاشت تا از تنهاییم کم شود. 

و من سوار بر باد، هفت بار دور خانه خدا گشتم و روی ابر پشت قدم­گاه ابراهیم سجده کردم و هفت بار جای پای هاجر، پا گذاشتم و تکه­ای از گیسوانم را به آب دادم و بر چشمه پاکی­ها سوار شدم تا هم بار دیگر دور خانه خالق هستی بگردم و هم دوباره سجده کنم پشت قدم گاه ابراهیم . . .

در آن لحظه خواستم، خواستم از خالق عالم هستی که تنهاییم را با دادن عروسکی پایان دهد یک بار دیگر همه چیز را بر خود حرام کردم و دوباره این اعمال را انجام دادم و در آخر باز از خدا خواستم و گفتم:

تنهاترینم تنهام نذار خدای بزرگ

اما باز من بودم و گل های نرگس

سال­ها گذشت و من از تنهاییم غصه دار، آن­قدر غصه خوردم که گل­های نرگس یکی پس از دیگری پژمردند و الان من مانده­ام و یک گلدان گل خشگیده . . .  

   از طرف دوستی عزیز که هیچوقت فراموشش نمی کنم

                        با تشکر از دوسته گلم مونا

شهر هرت

 

 

 

شهر هرت جایی است که رنگهای رنگین کمان مکروهند و رنگ سیاه مستحب
شهر هرت جایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگه رو می شناسن
شهر هرت جایی است که همه بَدَن مگر اینکه خلافش ثابت بشه
شهر هرت جایی است که دوست بعد از شنیدن حرفات بهت می گه :‌ دوباره لاف زدی شهر هرت جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند
شهر هرت جایی است که درختا علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا ماشینها راحت تر برانند
شهر هرت جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند
شهر هرت جایی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند
شهر هرت جایی است که همه با هم مساویند و بعضی ها مساوی تر
شهر هرت جایی است که برای مریض شدن و پیش دکتر رفتن حتماْ باید پارتی داشت  اونم به چه کلفتی ای
شهر هرت جایی است که با میلیاردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصیبت دیده چند چادر برپا کرد
شهر هرت جایی است که خنده عقل را زائل می کند
شهر هرت جایی است که زن باید گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش می گن مروارید در صدف
شهر هرت جایی است که مردم سوار تاکسی می شن زود برسن سر کار تا کار کنن و پول تاکسیشونو در بیارن

شهر هرت جایی است که زن و شوهر روشون نمیشه بهم بگن که همدیگر و دوست دارن می ترسن غرورشون بشکنه
شهر هرت جایی است که 33 بچه کشته می شن و مامورای امنیت شهر می گن : به ما چه ، مادر پدرا می خواستند مواظب بچه هاشون باشند
شهر هرت جاییه که نصف مردمش زیر خط فقرن اما سریالای تلویزیونیشو توی کاخها می سازن
شهر هرت جایی است که 2 سال باید بری سربازی تا بلیط پاره کردن یاد بگیری
شهر هرت جاییه که موسیقی حرام است
شهر هرت جایی است که همه با هم خواهر برادرن اما این برادرا خواهرا رو که نگاه می کنن یاد تختخواب می افتن شهر هرت جایی است که گریه محترم و خنده محکومه

شهر هرت جاییه که عید و وفاتش معلوم نیست روز وفات همش گریس و روز عیدم گریس

شهر هرت جایی است که اگه حرف دلت و به کسی بگی میخنده و میگه دیوونس بابا
شهر هرت جایی است که هرگز آنچه را بلدی نباید به دیگری بیاموزی
شهر هرت جایی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار
شهر هرت جایی است که وقتی می ری مدرسه کیفتو می گردن مبادا آینه داشته باشی
شهر هرت جایی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه ، ابلهانه و ... است
شهر هرت جایی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه ....شهر هرت جایی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با این آقا زندگی کنی می گه : نمی دونم هر چی بابام بگه
شهر هرت جایی است که وقتی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت می کنی عروسیت و شام می دی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن
شهر هرت جایی است که هرگز نمی شه تو پشت بومش رفت مگر اینکه از یک طرفش بیفتی ...
شهر هرت جایی است که  .......خدایا این شهر چقدر به نظرم آشناست !!!!!!

پسرا و دخترا چه جوری از دستگاه عابر بانک پول میگیرن ؟

 

 

پسرها :


1- با ماشین میرن سراغ بانک، پارک میکنن، میرن دم دستگاه عابر بانک
2- کارت رو داخل دستگاه میذارن
3- کد رمز رو میزنن و مبلغ درخواستی رو وارد میکنن
4- پول و کارت رو میگیرن و میرن
دخترها :

1- با ماشین میرن دم بانک
2- توی آینه آرایششون رو چک میکنن
3- به خودشون عطر میزنن
4- احتمالا" موهاشون رو هم چک میکنن
5- توی پارک کردن ماشین مشکل پیدا میکنن
6- توی پارک کردن ماشین خیلی مشکل پیدا میکنن
7- بلاخره ماشین رو پارک میکنن و میرن دم دستگاه عابر بانک
8- توی کیفشون دنبال کارتشون میگردن
9- کارت رو داخل دستگاه میذارن، کارت توسط ماشین پذیرفته نمیشه
10- کارت تلفن رو میندازن توی کیفشون
11- دنبال کارت عابر بانکشون میگردن
12- کارت رو وارد دستگاه میکنن
13- توی کیفشون دنبال تیکه کاغذی که کد رمز رو روش یادداشت کردن میگردن
14- کد رمز رو وارد میکنن
15-  ۲ دقیقه قسمت راهنمای دستگاه رو میخونن
16- کنسل میکنن
17- دوباره کد رمز رو میزنن
18- کنسل میکنن
19- به دوست پسرشون زنگ میزنن که طریقهء وارد کردن کد صحیح رو براشون بگه
20- مبلغ درخواستی رو میزنن
21- دستگاه ارور (خطا) میده
22- مبلغ بیشتری رو درخواست میکنن
23- دستگاه خطا میده
24- بیشترین مبلغ ممکن رو درخواست میکنن
25- انگشتاشون رو برای شانس روی هم میذارن
26- پول رو میگیرن
27- برمیگردن به ماشین
28- آرایششون رو توی آینه چک میکنن
29- توی کیفشون دنبال سویچ ماشین میگردن
30- استارت میزنن
31- پنجاه متر میرن جلو
32- ماشین رو نگه میدارن
33- دوباره برمیگردن جلوی بانک
34- از ماشین پیاده میشن
35- کارتشون رو از توی دستگاه عابر بانک برمیدارن
36- سوار ماشین میشن
37- کارت رو پرت میکنن روی صندلی کنار راننده
38- آرایششون رو توی آینه چک میکنن
39- احتمالا یه نگاهی هم به موهاشون میندازن
40- راه میفتن و میندازن توی خیابون اشتباه
41- برمیگردن
42- میندازن توی خیابون درست
43- پنج کیلومتر میرن جلو
44- ترمز دستی رو آزاد میکنن ( میگم چرا انقدر یواش میره ها )
45- به حرکت ادامه میدن

خدایا من و ببخش

 

خدایا منو ببخش

من همه چیز رو نگفتم

من نگفتم دستاشو بهم نداد

من نگفتم چقدر مهربون بود

خدایا منو ببخش که همه چیز رو تعریف نکردم

تنهاتر از تنها من خوبیهات رو فراموش نمی کنم

من عاشق قلب مهربونش شدم

من عاشق دستاش شدم

عاشق نجابتش شدم

من عاشق آغوش گرمش شدم

من عاشقش شدم

عزیزم :

هرگز کسی رو به اندازه تو دوست نداشتم

هرگز به کسی جز تو اعتماد نکردم

هرگز نخواستم دست کسی رو جز تو ، تو دستم بگیرم

هرگز یاد کسی برام انقدر عزیز نبوده

تنهاتر از تنها هرگز برای کسی اشک نریختم

اما تو عزیزترین منی

اسم قشنگت همیشه ورد زبونمه

اسمت روی دیوار اتاقمه

هنوز صدات تو گوشمه

من دوستت دارم

بدون تو بودن خیلی سخته ... خیلی سخت

باورش خیلی سخته

صدای قشنگت رو میشنوم

تو خواستنی هستی ... خیلی

گر چه تو از حال من بی خبری

من با لحظه‌های با تو بودن میمونم

لحظه هام  رو یه  وقت  نگیری ، نمیتونی هم بگیری

خوبیهات رو هم نمیتونی بگیری

تجربه با تو بودن رو هم نمیتونی ازم بگیری

یه وقت نری

بدون بیشتر از خودم دوستت دارم