ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

دوست دارم

 

تقدیم به عشق چهار حرفی  

 

با تمامه احساسات  

 

 

 

 

  

 

 

وقتی تو رو برای اولین بار دیدم ، هر روز با دیدنت دلم پرواز میکرد ، یه جورایی آرامش رو ازم گرفته بودی ، یه کم که گذشت دیدم حسم به تو چیز دیگه ایست ، احساس کردم رنگ و بوی دیگه ای داره ، به اینکه هر روز صداتو بشنوم ، هر روز ببینمت ، نمیدونم ، با خودم فکر میکردم هر کاری بکنم که فقط مال خودم باشی ، حاضر نبودم به هیچ وجه از دستت بدم ، اون وقت بود که فهمیدم عاشقت شدم .

عشق ...........  همون  کلمه ملکوتی و رویایی ، و حالا که به دستش آوردم ، می خواستم هر جور شده با چنگ و دندون اونو حفظ کنم ، حتی به هر قیمتی و این رو بدون و مطمئن باش ، به این رسیدم که زمانی میتونی ادعا کنی عشقت واقعیه که رهاش کنی و بزاری عشقت پرواز کنه ، آزاد آزاد ، بزاری اونقدر بره که انتهای آسمون ببینیش ، مطمئن باش اگه دلش عاشق باشه و اگه برگشتنی باشه بر میگرده و اون وقته که عشق شکوه و عظمتش رو نشونت میده و تو واقعا خوشبختی ، اما اگه برنگشت بسپارش دست خدا ، بزار اینقدر پرواز کنه تا به اون جایی که میخواد برسه ، به همون جایی که دل کوچیکش شاد باشه و احساس سعادت کنه ، درسته که دیگه مال من نیست و برای من آواز نمیخونه ، درسته که تحمل نبودن و نداشتنش خیلی سخته ، اما اگه اون راضی و خوشحاله ، تو هم باید از خوشبختی و شادی اون خوشحال باشی و براش آرزوهای زیبا داشته باشی ، اگه تونستی این کار رو بکنی ، تونستی به این احساس خدایی برسی ، اونوقته که میتونی ادعا کنی عاشقی و به عشقت افتخار کنی ، پس بدون من به همه اینها رسیدم ، چون اون وقتی که فهمیدم چقدر عاشق عشقتی با خودم فکر کردم دیدم  نه  ، هنوزم همو نقدر دوستت دارم و رسیدن تو به آرزوهات ، برای من هم آرزوست و دوست دارم به همه آرزوهات برسی حتی به این قیمت که خدای نکرده مال من نباشی ... پس میتونم ادعا کنم عاشقتم و یه دنیا دوستت دارم  

پس تو هم بیا و من و 

مثل همان لحظه اول عاشقی مان ٬ مثل همان نیمه شب عشق مرا دوست داشته باش عزیزم ...

مثل همان لحظه دیدارمان که مرا در آغوش خودت میفشردی و بر گونه ام بوسه ای میزدی دوست داشته باش ...

عزیزم مرا مثل آن لحظه ای که برای شنیدن صدایم و دیدن آن چشمهای سیاهم بی قراری میکردی دوست داشته باش ...

مرا دوست داشته باش مثل آن لحظه ای که چشمهای زیبایت را برایم خیس میکردی ٬ مثل آن لحظه ای که در زیر باران قدم میزدی و به یاد من ترانه عاشقی را زیر لب زمزمه میکردی ...

مرا مثل گذشته دوست داشته باش عزیزم ...

مثل آن لحظه ای که دستهایم را میگرفتی و با هم در کوچه های شهر عشق قدم میزدیم دوست داشته باش ...

مثل همان لحظه هایی دوست داشته باش که به داشتن چنین عشقی مثل من افتخار میکردی ...

مرا مثل آن لحظه ای دوست داشته باش که گلهای باغ زندگی را دسته دسته میچیدی و به من هدیه میکردی ...

عزیزم مرا مثل لحظه ای که از دوری من اشک میریختی و زندگی برایت بدون من هیچ معنایی نداشت دوست داشته باش ...

رسم عاشقی  دوست داشتن و محبت و وفاست ، پس عزیزم بیا و رسم عاشقی را خوب به جا بیار  ...

مرا مثل گذشته دوست داشته باش تا زندگی من نیز مثل گذشته شیرین و پر از آرامش باشد ...

مثل آن لحظه ای که هنگام غروب دلتنگ من می شدی دوست داشته باش ٬ مثل لحظه ای که من در آن لحظه برای تو اشک میریختم و با صدایم به تو آرامش میدادم ، با همان آرامش عاشقانه ات مرا دوست داشته باش ...

مرا دوست داشته باش عزیزم چون تو در این دنیای بزرگ تنها کسی هستی که مرا دوست میداری ...

عزیزم بیا و تو هم تنها کسی باش که من تو را دوست میدارم . . . 

 

 

 

 

               

 

 

خدا جونم گوش کن ۱

 

سلام خدا جونم

می دونم که دوست واقعیم فقط تویی،

بدون هیچ انتظاری

فقط تویی که همیشه

حوصله گوش کردن به حرفام و داری

قسم به . . .

در مقابلت به کی قسم بخورم

قسم به قلب تاریک و پرگناهم

با تمام وجود دوستت دارم

تو هم قلبم رو صاف کن

ای خدای مهربون

از امروز هیچی رو برای خودم نمی خوام

بلکه برای همه می خوام

باران بفرست

نه بری رفع تشنگیم

بلکه برای آبیاری گلها و پاک کردن گناهان

آفتاب رو نمایان کن

نه برای روز شدن

بلکه برای گرم شدن فقیر گنار خیابون

خدایا

من بلد نیستم با جملات، خوب و زیبا

ازت تشکر کنم

می خوام با همین زبانم بهت بگم

ممنون که در تمامی اوقات زندگیم

یار و همراهم بودی

ممنون که جلوی خیلی از خطاهام رو گرفتی

و ممنون از اینکه دوستم داری

خدای عزیز

تو عادلی و من عدل شکن

من می دونم که بین بندگانت

فرقی نمی گذاری و نعمت رو

بین همه به عدالت تقسیم می کنی

به من نیرو بده تا این رو

بطور واقعی بفهمم

تا برای بدست آوردن خواسته هام

تلاشم رو بیشتر کنم

ای خدای مهربون

یادم بده

یادم باشه

همیشه

یادت باشم

پروردگارا

من از سردیه زمستون و

بی برگیه پاییز می ترسم

کمکم کن

کمکم کن تا گرمای تابستان

و سبزیه بهار رو

همین حالا ذخیره کنم

کمکم کن خدا جونم

خدا جونم سلام

سلامی به وسعت و عمق دل عاشق

ای مهربونم

از من بد بودن رو بگیر و

محبت را جایگزینش کن

به من یاد بده تا هر چی بهم میدی

و هر چی که ازم میگیری حکمت بدونم

به خودت قسم که

عاشقت هستم

ای بزرگ طبیب هستی

بابت سلامتی که به من دادی

ازت ممنونم

بیماران بسیاری در بستر بیماری گرفتارند

اما هنوز شکر گزار،

و من سالم، نادان، نا شکر . . .

امروز از ته دل ازت می خوام که

تمامی بیماران را شفا بدهی

و به من نیز شکر گزاری را بیاموزی

وعده دیدار

 

 

 

وعدۀ دیدار  

وعدۀ دیدارمون، پشتِ نقابِ بارون

اون وَره تنهاییا، کنارِ رنگین کمون

وعدۀ دیدارمون، اون وَره مرزِ خورشید

جنبِ حریمِ آتیش، با کوله بارِ امید

وعدۀ دیدارمون، هر جایی که خدا بود

هر جایی که میونش، خوب و بدی جدا بود

وعدۀ دیدارمون، کنارِ نَبض و طپش

اونجایی که نفس ها، میرن به بادِ وزش

وعدۀ دیدارمون، هر جا که بارون نشست

هر جا که اشکی چکید، هر جا که قلبی شکست

وعدۀ دیدارمون، یه جای دِنج و راحت

اونجا که قلبم از مغز، نمی کنه اطاعت

وعدۀ دیدارمون، نزدِ غروبِ دریا

دیر نکنی یه وقتا، این دفعه زودتر بیا

وعدۀ دیدارمون، اونجا که شب اسیره

اونجا که خورشید داره، تو تنهایی می میره

وعدۀ دیدارمون، پشتِ دَرای بسته

با چشمایی که دیدن و، به انتظار نشسته

وعدۀ دیدارمون، تو چال کنج لبهات

اونجایی که ستارم، تو آسمونِ شبهات

وعدۀ دیدارمون، هر جایی که تو هستی

نَبشِ درِ خونتون، همون که وقتِ رفتن با خنده هات می بستی

وعدۀ دیدارمون، تو کوچه های رویا

بازم مثل همیشه، منتظرم بیا یا

                                                             (( اَجادِسا ))  

                                                  

          
 

هم ثانیه

  

 

 

هم ثانیه

هم ثانیه هم آرزو همنوس ترانه هام

همیشه با مَنی و من تو پیلۀ تنهاییام

یه حسی از یه خاطره که تو دلم زندونیه

یه یادی از یه لحظه ای که نمیدونم اون چیه

صدای بارون که میاد صدای پاتو می شنوم

میام تو کوچه ها تا باز اشکات بریزه رو لبم

غروب جمعه که میاد ، بغض میشی توی گلوم

چشمامو رو هم میذارم می بینمت باز روبروم

یه وقتایی حس می کنم سر میذاری رو شونه هام

برات لالایی می خونم پر میشی از خاطره هام

همزاد من هم خاطره هم قصۀ احساس من

یه یادی از یه خاطره تو حس انعکاس من

یه ناشناسی یا شاید یه جور غریبی آشنا

که توی سردرگومیام می رسونی من و به ما

هم ثانیه هم خاطره همزاد تنهاییه من

بال و پرم باش یدفعه همدم تنهایی تن 

                                                                            ((  اَجادِسا  ))