ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ثبات

. 

                              ثبات

     وقتی تلخ می­شود عالم چیز شیرینی هم هست :

     دانستن اینکه چون تویی، به من عاشق و وفاداری هم هست

     و احساس کردن آفتابی که بر آسمان می­بارد

     و آن نوری، که در چشمان قشنگت می­بارد؛

     چشم­های قشنگت عزیزترند بر من

     از همه­ی گنج و ثروت که هست در عالم 

.

     وقتی سر می­رود از تحمّلم این زندگی غمگین

     احساس قربت توست مرهمم، ای وجود نازنین

     وقتی که می­لغزم و در دلم تردید می­آید

     تقدس دستان گرم و لطیفت دستم را می­گیرد

     دست­های زیبا عزیزترند بر من

     از لطیف­ترین چیزهای این عالم 

.

     وقتی که ای نازنین، پر درد می­شود عالم

     هدیه می کند خدا، ترانه را با غم.

     به همان سان است فقر، و عشق تو اما

     فزون است بر من، از ثروت و انبار پر از طلا

     تا مرگ جدایمان کند، عشق زیبایت بادا

     تا که هستی ای نازنینم، عشق با منت بادا !

                                                                    فرانک ال. استنتون

عصیان خدا

 

عصیان خدا

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم

سکه خورشیدی را در کوره ظلمت رها سازند

خادمان باغ دنیا  را ز روی خشم می گفتم

برگ زرد ماه را از شاخه شبها جدا سازند

نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش

پنجه خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت

دستهای خسته ام بعد از هزار سال خاموشی

کوهها را در دهان باز دریاها فرو می ریخت

می گشودم بند از پای هزاران اختر تبدار

میفشاندم خون آتش در رگ خاموش جنگلها

می دریدم پرده های دود را تا در خروش باد

دختر آتش برقصد مست در آغوش جنگلها

می دمیدم در نی افسونی باد شبانگاهی

تا ز بستر رودها چون مارهای تشنه برخیزند

خسته از عمری بروی سینه ای مرطوب لغزیدن

در دل مرداب تا آسمان شب فرو ریزند

بادها را نرم می گفتم که بر شط تبدار

زورق سرمست عطر سرخ گلها را روان سازند

گورها را می گشودم تا هزاران روح سرگردان

بار دیگر در حصار جسمها خود را نهان سازند

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم

آب کوثر را درون کوزه دوزخ بجوشانند

مشعل سوزنده در کف گله پرهیزکاران را

از چراگاه بهشت سبزتر دامن برون رانند

خسته از زهد خدایی نیمه شب در بستر ابلیس

در سراشیب خطایی تازه می جستم پناهی را

می گزیدم در بهای تاج زرین خداوندی

لذت تاریک و درد آلود آغوش گناهی را

                                               ( فروغ فرخزاد )

زندگی کرده ایم و عشق ورزیده ایم با هم

 

سلام به دوستای گلم خوبید یک باره دیگه سال نو رو به همتون تبریک میگم امسال تصمیم گرفتم که هر ۳ یا ۴ روز آپ کنم و در روزهای بعد احتمال داره نویسنده این وبلاگ به نویسندگان تبدیل بشه و دوتایی با دوست عزیزم بنویسیم اگه اومدنش ۱۰۰ درصد شد حتما اسمشم میگم پس اونایی که اجادسا رو قبول دارن و دوسش دارن لطف کنن هر ۳ یا ۴ روز بهش سر بزنن و بدونن که اجادسا همه رو دوست داره و همشون و هیچ وقت از یادش نمی بره در اینجا جا داره از همه دوستانم که در سال گذشته یار و یاورم بودن تشکر کنم اسم نمی برم برای اینکه کسی از قلم نیوفته همه اونایی که لینکشون کردم چه اونایی که گذرا به وبلاگ من سر زدن  

 با تشکر مدیر وبلاگ ماهی سیاه کوچولو ---- اجادسا 

 ---------------------------------------------------------------------------

زندگی کرده­ایم و عشق ورزیده­ایم با هم

در خلال سال­های گوناگون

قسمت کرده­ایم خوشی­ها را با یکدیگر

زدوده­ایم اشک همدیگر را از گون

از آن وقت که آشفته­ی تو شدم

ندیده­ام هیچ روز غمناکی

آورده لبخندهایت تابستان را

جایی که نبوده جز تاریکی

شبیه برگ­هایی که می­ریزند بر ما

در لحظه­های پژمردگی پاییزان،

خنده­های تاریکگر خائن می­بارند

وقتی که ابر اندوه شود آویزان،

و گرچه خوب می­دانیم که عشق

چه پستی و بلندی­هایی دارد

لیک بگوییم از عشقی

که تغییر زمانه برش نمی­بارد.

زندگی کرده­ایم و عشق ورزیده­ایم با هم

در خلال سال­های گوناگون

قسمت کرده­ایم خوشی­ها را با یکدیگر

زدوده­ایم اشک همدیگر را از گون.

بیا امید بندیم که آینده

چون گذشته باشد با تو و من :

من غم خویش با تو بگویم هر دم

و تو شعف خویش را با من.

                                               ( چارلز جفریز )

وعده دیدار

 

 

 

وعدۀ دیدار  

وعدۀ دیدارمون، پشتِ نقابِ بارون

اون وَره تنهاییا، کنارِ رنگین کمون

وعدۀ دیدارمون، اون وَره مرزِ خورشید

جنبِ حریمِ آتیش، با کوله بارِ امید

وعدۀ دیدارمون، هر جایی که خدا بود

هر جایی که میونش، خوب و بدی جدا بود

وعدۀ دیدارمون، کنارِ نَبض و طپش

اونجایی که نفس ها، میرن به بادِ وزش

وعدۀ دیدارمون، هر جا که بارون نشست

هر جا که اشکی چکید، هر جا که قلبی شکست

وعدۀ دیدارمون، یه جای دِنج و راحت

اونجا که قلبم از مغز، نمی کنه اطاعت

وعدۀ دیدارمون، نزدِ غروبِ دریا

دیر نکنی یه وقتا، این دفعه زودتر بیا

وعدۀ دیدارمون، اونجا که شب اسیره

اونجا که خورشید داره، تو تنهایی می میره

وعدۀ دیدارمون، پشتِ دَرای بسته

با چشمایی که دیدن و، به انتظار نشسته

وعدۀ دیدارمون، تو چال کنج لبهات

اونجایی که ستارم، تو آسمونِ شبهات

وعدۀ دیدارمون، هر جایی که تو هستی

نَبشِ درِ خونتون، همون که وقتِ رفتن با خنده هات می بستی

وعدۀ دیدارمون، تو کوچه های رویا

بازم مثل همیشه، منتظرم بیا یا

                                                             (( اَجادِسا ))  

                                                  

          
 

هم ثانیه

  

 

 

هم ثانیه

هم ثانیه هم آرزو همنوس ترانه هام

همیشه با مَنی و من تو پیلۀ تنهاییام

یه حسی از یه خاطره که تو دلم زندونیه

یه یادی از یه لحظه ای که نمیدونم اون چیه

صدای بارون که میاد صدای پاتو می شنوم

میام تو کوچه ها تا باز اشکات بریزه رو لبم

غروب جمعه که میاد ، بغض میشی توی گلوم

چشمامو رو هم میذارم می بینمت باز روبروم

یه وقتایی حس می کنم سر میذاری رو شونه هام

برات لالایی می خونم پر میشی از خاطره هام

همزاد من هم خاطره هم قصۀ احساس من

یه یادی از یه خاطره تو حس انعکاس من

یه ناشناسی یا شاید یه جور غریبی آشنا

که توی سردرگومیام می رسونی من و به ما

هم ثانیه هم خاطره همزاد تنهاییه من

بال و پرم باش یدفعه همدم تنهایی تن 

                                                                            ((  اَجادِسا  ))