ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ملا نصرالدین

 

خواستم که سلامم رو بعد از گذروندن دوره حسابرسی با یه تبریک بهتون برسونم. 

پس اول سلام 

اما بعد از سلام تبریک... 

دیروز تولد ملا بود همون که کلی با داستاناش می خندیم. ملا نصرالدین با کلام ساده و روونش با هر کسی به نوعی هم زبون می شد. گاه خنده رو مهمون لبامون می کرد و گاه وادار به فکر کردنمون می کرد. به این مناسبت تصمیم گرفتم تا چند تا از داستانهای این طنزپرداز بزرگ رو بنویسم... 

.

                                        **********          **********

داستان گم شدن ملا

روزی ملا خرش را گم کرده بود ملا راه می رفت و شکر می کرد. دوستش پرسید حالا خرت را گم کرده ای دیگر چرا خدا را شکر می کنی؟

ملا گفت به خاطر اینکه خودم بر روی آن ننشسته بودم و الا خودم هم با آن گم شده بودم!؟  

.

                                        **********          **********

داستان داماد شدن ملا

روزی از ملا پرسیدند : شما چند سالگی داماد شدید؟

ملا گفت به خدا یادم نیست چونکه آن زمان هنوز به سن عقل نرسیده بودم!

.

                                        **********          ********** 

داستان غذای بد 

روزی ملا بر سر سفره امیر حاضر بود پس از صرف غذا امیر از ملا پرسید:چگونه غذایی بود؟ ملا گفت: بسیار بد. امیر فرمان داد تا او را بزنند. ملا به فریاد در آمد که برای یک بار بد بود. ولی اگر بار دیگر بخورم بسیار غذای لذیذی است. امیر او را بخشید و مقرر کرد تا شام هم به او بدهند.

.

                                         **********          **********

داستان لباس نو

روزی ملا به مجلس میهمانی رفته بود اما لباسش مناسب نبود به همین جهت هیچکس به او احترام نگذاشت و به او تعارف نکرد!

ملا به خانه رفت و لباسهای نواش را پوشید و به میهمانی برگشت اینبار همه او را احترام گذاشتند و با عزت و احترام او را بالای مجلس نشاندند!ملا هنگام صرف غذا در حالیکه به لباسهای نواش تعارف می کرد گفت: بفرمایید این غذاها مال شماست اگر شما نبودید اینها مرا داخل آدم حساب نمی کردند.

.

                                        **********          ********** 

.

                                  به قول دوستی سبز سبز سبز شاد شاد شاد 

دکتر علی شریعتی

 

 

 

 

زندگی

علی شریعتی در دوم آذر سال 1312 در روستای کوچک و کویری کاهک از توابع مزیان در نزدیکی سبزوار زاده شد. پدرش محمد تقی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلام و مادرش زهرا امینی، زنی روستایی متواضع و حساس بود. پدر پدر بزرگ علی، ملاقربانعلی، معروف به آخوند حکیم، مردی فیلسوف و فقیه بود که در مدارس قدیم بخارا و مشهد و سبزوار تحصیل کرده و از شاگردان برگزیده ملاهای سبزواری محسوب می‌شد.

در سال 1331 اولین بازداشت او رخ داد و این اولین رویارویی او و نظام حکومتی بود. در تاریخ 24 تیر سال 1347 با پوران شریعت رضوی همکلاسیش ازدواج کرد.

شریعتی تحصیلات دانشگاهی خود را در مشهد گذراند و تحصیلات عالی خود را در سال 1341 در فرانسه و در رشته ادبیات ادامه داد. در سال 1343 به ایران برگشت و در مرز دستگیر شد. حکم دستگیری از سوی ساواک بود و متعلق به ۲ سال پیش یعنی در هنگام خروج از ایران که به همان دلیل معلق مانده بود و در عین حال لازم‌الاجرا بود. بعد از بازداشت به زندان قزل قلعه در تهران منتقل شد. اوایل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برگشت.

از آبان ماه 1351 تا تیر ماه 1352، به زندگی مخفی روی آورد. ساواک به دنبال او بود و از تعطیلی به بعد، متن سخنرانی‌های شریعتی با اسم مستعار به چاپ می‌رسید. در تیر ماه 1352، علی شریعتی در نیمه شب به خانه‌اش مراجعه کرد و دو روز بعد به شهربانی مراجعه کرد و خودش را معرفی کرد. بعد از آن روز به مدت ۱۸ ماه به انفرادی رفت.

شریعتی این شرایط را نپذیرفت و تصمیم به هجرت از ایران گرفت. اما سه هفته بعد از ورود به ساوتهمپتون انگلیس، به طرز مشکوکی از دنیا رفت. دلیل رسمی مرگ وی حمله قلبی اعلام شد. در عین حال این احتمال که وی خود کشی کرده باشد نیز مطرح می‌شود. شریعتی وصیت کرده بود که وی را در حرم امام هشتم شیعیان در مشهد دفن کنند، ولی به علت مخالفت رژیم شاه در خاکسپاری جسدش در ایران ، در قبرستانی کنار آرامگاه حضرت زینب در شهر دمشق به خاک سپرده شد.


اندیشه ها

شریعتی یکی از متفکران مسلمان بود و در عین حال، رویکردی نقادانه نسبت به برخی از باورهای مذهبی داشت. او به‌طور خاص، تشیع صفوی را مظهر سنت مسخ شده می‌داند و آن را توام با اسارت‌پذیری، خرافه، تقلید و جبر گرایی معرفی می‌کرد.

وی همچنین از نگاه سطحی به مدرنیته نیز انتقاد می‌کرد و معتقد بود که راه پیشرفت و ترقی ملت‌های شرقی، متفاوت از راهی است که غرب پیموده‌است. البته استفاده آگاهانه از تجربیات مدرنیته در غرب، مورد پذیرش شریعتی قرار داشت.

در عین حال که وی به مکتب‌های غیر اسلامی در جهان منتقد بوده و با آنها ضدیت می‌کرد، ولی در عمل تا حدی تحت تاثیر مارکسیسم بالاخص سوسیالیسم اقتصادی و سوسیالیسم انقلابی قرار داشت. در آثار و سخنان وی، رگه‌های این تاثیرپذیری در موارد متعدد مشهود است. ترجمه کتاب جوده السحار در مورد ابوذر، که عنوان ابوذر؛ خداپرست سوسیالیست را بر آن نهاد از این جمله ‌است. ( ویکی پدیا )

این استاد بزرگ آثار بسیار گسترده ای از خود به جای گذاشته است که دوستان می توانند نام این آثار و در این لینکی که من تهیه کردم ببینن. آثار دکتر علی شریعتی

من خودم چندتا از این آثار و مطالعه کردم و لینکشون و گذاشتم که دوستانی که دوست دارند این کتابهارو دانلود کنند.

1- علی، حقیقتی بر گونه اساطیر

2- بازگشت به خویشتن

3- ابراهیم در کشاکش یک انتخاب

4- فلسفه نیایش

5- مکتب، وحدت، عدالت، علی

6- یک جلوش تا بی نهایت صفرها

واقعا روحش شاد و یادش گرامی باد

از دوستان تشکر میکنم البته ببخشید اگه کم و کاستی داشت خداییش همه رو تو چند ساعت جمع کردم فقط می خواستم در مورد این استاد بزرگوار کاری کرده باشم امیدوارم مورد قبول خودش و کسایی که دوسش دارن باشه.

دوستان عزیز می توانند برای کسب اطلاعات بیشتر به پایگاه اطلاع رسانی دکتر علی شریعتی مراجعه کنن.

 

پی نوشت : دوستان گلم من از طرف مونا و فهیمه جان که این چند روز آینده مشغول امتحاناشون هستن یه عذرخواهی میکنم که نمی تونن سر بزنن و مطلب بذارن خداییش خودشونم ناراحت بودن که این چند روز که تا 2 هفته شاید طول بکشه در کنار شما نیستن به اصرار این دوستان من این پی نوشت و نوشتم موفق و سبز و شاد باشید : اجادسا

اسپندارمذگان

 

گرامیداشت اسپندارمذگان، روز زن در فرهنگ ایرانی

برگرفته از تانگار کانون پژوهش های ایران شناختی - دکتر جلیل دوستخواه   

                             

در  ایران  باستان،  روز  های  ایرانیان  هر  یک  نامی  داشتند  و  ایرانیان  بجز  جشن  های  بزرگ

مانند  نوروز،  مهرگان  ،  سده  و  ایزد  مهر (  شب  چله  یا  یلدا ) ،  در  هر  ماه  که  نام  روز  با نام  همان  ماه  برابر  می  شد،  جشنی  بر  پا  می  کردند.


 اسپندارآرمئیتی،  اسپندارمذ،  یا  اسفند  نام  یکی  از  امشاسپندان  در  ایران  باستان،  وبه  چم  فروتنی  پاک  و  نماد  بردباری  و  نگاهبانی  زمین  می  باشد،  ودر  گاهشماری  باستانی ایرانیان  نام  پنجمین  روز  هر  ماه  است،  ودر  اسفند  ماه  هر  سال  که  نام  روز  و  ماه  یکی  بود  جشنی  در  پیوند  با  بزرگداشت  زنان  بر  پا  می  کردند،  و  در  این  روز  زنان  را  بیش  از روز  های  دیگر  سال  ارج  می  نهادند  و  در  جایگاه  ویژه  ای  می  نشاندند  و  سپاس  آنان  را  بجای  می  آوردند.

پنجمین روز اسفند ( اسفند روز در ماه اسفند )، در گاهشمار ایرانیان باستان و در زنجیره ی بلند آیین ها و جشن های سالیانه ی نیاکان ارجمند ما، اسپندارمَذگان = ( اسفندارمذگان / اسفندارگان / سپندارگان / اسپندگان / اسفندگان )، روزی بس مهم و جشنی بسیار گرامی بود.

این جشن فرخنده  همچون همه ی آیین ها و جشن های کهن ما ریشه های اسطورگی و فرهنگی و زیست محیطی بنیادینی در پیشینه ی هزاران ساله ی زندگی ایرانیان دارد. 

 

                           

در گاهان زرتشت که کهن ترین سرودهای برجامانده ی ایرانیان است و زمان سرایش آن را سه هزاره پیش از این برآورد کرده اند، از « سْپِنْتَه اَرْمَیتی » یا « اَرْمَیتی » به منزله ی یکی از فروزه ها یا نمودهای اَهورَه مَزدا ( برترین خِرَد ِجهان ِهستی ) یاد شده است که در کنار ِپنج فروزه ی دیگر جای می گیرد و همه با هم، بنیادی ترین سویه ی نگرش ِزرتشت ِشاعر و فیلسوف به گیتی و زندگانی گیتیانه را به نمایش می گذارند.

در این میان، سْپنتَه اَرْمَیتی پایگاهی والا و نقشْ ورزی چشم گیری دارد. او را به گونه ای نمادین، دختر ِاهورَه مَزدا و خواهر ِایزدْبانو اَشَی ( اَشَی وَنگهو / ارشیشوَنگ ) و ایزد آذر ( که او نیز پسر اهوره مزدا خوانده شده است ) شمرده اند.

در اسطوره ی آرش شیواتیر = ( آرش کمانگیر ) - به روایت ابوریحان بیرونی - نیز آمده است که آرش برای بازپس گیری سرزمین های ایرانی از تازش تورانیان تاراج گر، جان و زندگانی اش را در تیری که به رهنمونی ِاسپندارمذ ساخته بود، گذاشت و به سوی مرز توران پرتاب کرد.

در هزاره های پسین و در فرایند دیگردیسی اسطوره های کهن و خردورزی های فیلسوفانه ی زرتشت و خیالْ نقش های شعریِ او، در متن های اوستایی نوتر، این فروزه های ششگانه، گونه ای کالبَد ِاَستومَند ( مادّی ) یافتند و از آنها با وصف ترکیبی « اَمِشَه سْپِنْتَه » = ( امشاسپند / جاودانه ی وَرجاوَند ) یادشد. این گروه ششگانه، هم بر پایه ی هنجارهای دستوری زبان اوستایی و هم بر بنیاد نگرش هستی شناختی ایرانی، به دو دسته ی نرینه و مادینه بخش شدند که سْپِنْتَه اَرْمَیتی، از سه گانه ی دوم (امشاسپند بانوان) و نماد زنانگی و مادرانگی برترین خِرَد ِجهان هستی و نیز نمودار زمین است که همچون مادری مهرورز، همه ی زندگانی گیتیانه را در دامانش می پرورد.

اسفندگان یا سپندارمذگان جشن بزرگداشت زمین و گرامی داشت زن و عشق و فداکاری اوست  

 

برگزیدن این روز به منزله ی روز زن در ایران امروز بهترین و فرهنگی ترین و ریشه دارترین انتخاب است و همه ی یادمان ها و داده های فرهنگی کهن مان نیز پشتوانه ی این بهگزینی است. گذشته از آنچه در بازبُرد به گاهان و اوستای نو، در این زمینه گفته شد، در نوشتارهای هزاره ی اخیر نیز اشاره های بسیار به ارجگزاری این روز برای گرامی داشت پایگاه والای زن در نگرش فرهنگی ایرانی می یابیم که سخن گوهرین و والای دانشمند و پژوهشگر والای مان « ابوریحان بیرونی » در کتاب آثار الباقیة از آن جمله است.

یادآوری می شود که برخی از دوستان، با استناد به دیگرگونی گاه شمار خورشیدی کنونی نسبت به گاه شمار باستانی، زمان برگزاری جشن اسپندارمَذگان را شش روز بازپس می برند و در روز 29 بهمن ماه می شناسند. اما همان گونه که پیشتر هم روشنگری کردم، روز درست و سزاوار این جشن، همان پنجم اسفندماه است.

روز  فرخنده  اسپندارمذ  ،  جشن  اسفندگان  ویژه  روز  زن  در  ایران  باستان  بوده  است. در  اوستا  کهن  نامه  ایرانیان  از  زنان  ستایش  شده  است.


« این  زمین  را  با  زنانی  که  بر  روی  آن  زندگی  می  کنند  می  ستاییم  ،  ای  اهورامزدا  ما  می  ستاییم  زنانی  را  که  با  درستکاری  و  راستی  نیرومند  شده  اند »


« کدبانوی  خانه  را  که  اشو  و  سردار  اشو  می  باشد  می  ستاییم  ،  زن  پارسایی  را  می  ستاییم  که  بسیار  نیک  اندیش  ،  بسیار  نیک  گفتار  ،  بسیار  نیک  کردار  ،  فرهیخته  و  یاری  رسان  شوهر  خود  و  اشو  باشد.  ای  اهورامزدا  می ستاییم  زنان  یاری رسان  و  مهربان را »


 
فردوسی  بزرگ  در  باره  زن  چنین  می  گوید:


 اگر  پارسا  باشد  و  رایزن

یکی  گنج  باشد  پُر  آکنده  زن

بویژه  که  باشد  به  بالا  بلند

فروهشته  تا  پای  مشکین  کمند

خردمند  و  با  دانش  و  ناز  و  شرم

سخن  گفتن  نیک  و  آوای  نرم  

 

این شاخه های گل ها رو تقدیم می کنم به عشق خودم مونا جون و بعد به همه عاشقان ایرانی

روز اسپندارمذگانتون مبارک عزیزان

                                

    

 

                  

  

تولد اجادسا

 

 

 

 

 

سلام، سلام به همگی، امروز تولد منه، من رفتم تو 23 سال، اصلا باورم نمیشه یعنی این همه سال گذشت و من هیچی نفهمیدم!!! البته گذشتِ سالها رو گفتم نه زندگی، گفتم نگی نگفتی.

انگار همین دیروز بود که ساعت 23 روز 24 آذر 1365 من متولد شدم یعنی روی این کره خاکی پا گذاشتم.

اون روز، البته اون شب صدای نکره من، بیمارستان و گذاشت رو سرش و من با زبون بی زبونی گفتم « سلام من اومدم ».

 بی معرفتا هیچ کدومشون به من خوش آمد نگفتن یعنی اگرم گفتن کسی نبود واسه من ترجمه کنه.

خلاصه خیلی بی­تابی می­کردم خودمم نمی­دونستم چمه، چه دردمه، یدفعه یک خانمی با لباس سفید اومد و تر تمیزم کرد و یه پارچه سفید دورم پیچید آخه با اجازتون من بیب ( یعنی لباس تنم نبود ) بودم، بعد من و پیش خانمی برد که تمامه بدنش سبز بود و نورانی و بود.

 

 

 

 

 

 

 آره خودشه اون مامانم بود، و وقتی مادرم و دیدم که الهی قربونش بشم، آروم شدم انگار فقط زبان مادری رو می­فهمیدم و میتونست وادارم کن که گریه نکنم. مامانم هی نازم می­کرد و بوسم می­کرد، یه جور خاصی هم نگام می­کرد آخه اونم اینه من اولین بارش بود که من و دیده بود.

بعد مامانم یه ذره بهم شیر داد و تکونکم داد تا خوابیدم از اینجا به بعد قصه رو تا 23 سالگی یادم نمی­آد فقط همون قسمت اولی رو یادم اومد واسه شما تعریف کردم.

اصولا تو این روز به آدم هدیه می­دن ولی تو این روز  من می­خوام به یه کسی هدیه بدم که خیلی دوسش دارم اونم مادرمِ که واقعا دوسش دارم، پس این ترانه­ی مادر و که از سروده­های خودمه تقدیمش می­کنم البته خیلی جاهاش می­زنه ولی مهم باطنشه که قشنگش کرده پس با هم می­بینیم:

 

 

 

 

 

 

 

ای که از مرز حضورت تا خدا فاصله­ای نیست

تو بیکرانۀ وسعت قلبت رد هیچ قافله­ای نیست

کاش می­شد به هر بهونه واسه تو ترانه­ای ساخت

یا می­شد بی مهر و امضا عشق و تو نگاه تو باخت

کاش می­شد به هر بهونه از تو تا همیشه شعر گفت

یا حَراج کرد کلمات و واسه تو ارزونتر از مُفت

تو همیشگی­ترینی یه فرشته که همیشه رو زمینی

این نه شعر و نه ترانس تو خدای رو زمینی

واسه آرامش قلبم تو همیشه امن ترینی

بین خوشگلای دنیا تو همون قشنگ ترینی

همۀ دار و ندارم پیش وسعت حضورت شاید یه قطره نباشه

که می خوام همون یه قطره توی اقیانوس عشق تو بپاشه

ای که نور آسمونیت روشنی بخش ستارس

منه سرگردونو جا بده که آغوش تو عمر دوبارس