ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

مادر

 

مردی در مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش، که در شهر دیگری بـــود،  سفارش دهد تا برایش ارسال کند. او وقتی از گل فروشی خارج شد. دختری را دید که روی جدول خیابان نشسته بود و گریه می کرد. مـرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید: « دختر خوب، چرا گریـه می کنی؟ » دختر در حالی که گریه می کرد گفت: « می خواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم، ولی فقط 75 سنت دارم، در حالی که گل رز 2 دلار می شود. مرد لبخندی زد و گفت: « با من بیا، من برای تو یک شاخه گل رز قشنگ می خرم.

« وقتی از گل فروشی خارج می شدند، مرد به دخترک گفت: « مادرت کجاست؟ می خواهی تـو را برسانم؟ » دختر دست مرد را گرفت و گفت: « آنجا » و به قبرستان آن طرف خیابان اشاره کرد. مرد او را بـه قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، به گل فروشی برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد.

مادر عزیزم دوستت دارم

بدون شرح

  

اگه ببینی کسی و که دوست داری و عاشقشی و دارن

دو دستی می برن و اونم خودش می خواد

که بره و هیچ ممانعتی نمی کنه

چه کار می کنید