ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

خنده ام می گیرد

 

خنده ام می گیرد

وقتی پس از مدت ها بی خبری

بی آنکه سراغی از این دل آواره بگیری

می گویی :

دلم برایت تنگ است ...

اکنون

 

اکنون باز هم آدمها را نمی بینم یا اگر می بینم فقط جسم می بینم جسمهایی که در چشم من و از نگاه من فاقد روح فاقد آن روحی هستند که من شناخته ام .

اکنون آدمی در نظر من یک جسم سخنگوست که من قادر به مصاحبت با او نیستم.

که بهترین راه برای مصاحبت با آنان را او در برابر من قرار داد تا سر انجام در ذهنم تبدیل بشود به یک پرنده که مدام نوک بزند توی شیارهای مغزم مغزم وای مغزم .

دیگر حوصله گفتگو با آن پرنده را هم ندارم حوصله گفتگو با هیچ کس را ندارم .در مصاحبت با ایشان مغزم خسته و خودم کلافه می شوم و دقایقی اگر ادامه یابد واکنش تند نشان می دهم که طبیعی است غیر منطقی به نظر برسد. چه بسا دیگران نشانه ای از جنون و عصبیت در واکنش من بیابند . به هر حال احساس دقیقم از خودم این است که نسبت به همه کس و اصولا نسبت به کم و کیف زندگی بیگانه شده ام . احساس می کنم زندگی دیگر چیز جالبی برایم ندارد جز سیاه کردن همین صفحات صفحات صفحات...

اکنون آدمها را موجوداتی می بینم که می خورند و می خورند و می خورند تا فردا روز با خرسندی تمام بروند خود را ...تا باز بتوانند بخورند و بیاشامندو حرف بزنند و حرف بزنند درباره خوردن و آ شامیدن و جمع شدن یا امکان جمع شدن و درباره همه راههایی که به این امکانها منجر می شود و از خود می پرسم پس قدر سکوت چه می شود سکوت مطلق نا متناهی

باران...

  

باران باش.

کسی به باران عادت نمی کند.

هر وقت بیاید دوست داشتنی است...

گفت هستم...

 

 

گفت هستم برایت دعا میکنم با همه سختی ها با همه نامرادی های زندگی؛ با همه نا برابری ها. گفت هستم؛ چشمانم را خوب می چرخانم کودک گلفروش را می بینم پیرمرد فلوت زن را می بینم کولی کاسه به دست را میبینم نترس تدبیر همه با من. گفت هستم؛ ایمان داشته باش دستان ناتوانت را که به آسمان بالا برده ای می بینم . گفتم :خوب که نگاه می کنم هیچ چیز حوالی ام بد نیست خوبی و مهربانی ات در جای جای زندگیم ریشه دوانده من همان بنده خوشبخت توام که مرا ملالی نیست جز رنج آنان که میبینم و توانی ندارم بر مرهمشان گفتم هستی که من هستم پس مرو از زندگیم تا بمانم.

مادرم روزت مبارک

 

 

*********************************** 

 

 

 

هستی من ز هستی توست

تا هستم و هستی دارمت دوست

زیباترین واژه بر لبان آدمی واژه ( مادر ) است

زیباترین خطاب ( مادر جان ) است

( مادر ) واژه ایست سرشار از امید و عشق

واژه ای شیرین و مهربان که از ژرفای جان بر می آید

روزت مبارک مادر . . .

دوست دارم همیشه همرنگ صداقت باشی .

روزت مبارک .... عزیزم . تنها تکیه گاه منی دوستت دارم . . .