ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

آدمها ...

 

 

آدم ها مساوی اند. مثل همه ی « یک » ها که با هم مساوی اند. و مثل همه ی « صفر » ها که با هم مساوی اند. و مثل همه ی هیچ ها و پوچ ها.

آدم ها با هم مساوی نیستند. مثل هر « فرد » ی که مقابل « زوج » است و مثل هر « کسر » ی که مقابل « صحیح » است. و مثل همه ی رنگ­ها و شکل­ها؛ آدم­ها مساوی نیستند.

آدم­ها مساوی و نامتساوی­اند. در خودشان جمع می­شوند و از خودشان کسر می­شوند. با هم هستند و بی­هم­اند. تنها و در جمع. فرد و زوج!

آدم­ها چرا اینطوری­اند؟ سلام می­کنند. لب­خند می­زنند و تو را به چای و شیرینی دعوت می­کنند ولی وقتی دعوتشان را جواب می­دهی، هزار بهانه می­آورند تا تو را منصرف کنند!

آدم­ها چرا اینطوری­اند؟ از تو کمک می­خواهند. دست نیاز به سوی تو دراز می­کنند و وقتی خواهششان را جواب دادی، هزار علت می­آورند که از تو دور شوند.

آدم­ها، خیلی غریب­اند. خیلی غریب.

درست مثل این که میان این آدم­ها، من یکی، جانوری دیگر از آب درآمده­ام. چه جانوری؟ خودم هم نمی­دانم!

آدم­های معصوم. آدم­های بی­گناه! آدم­های خوب!

شما چه قدر خوب و نجیب و با کلاس هستید. شما چه قدر باتربیت و با نزاکت­اید. شما هر روز سر وقت صبحانه می­خورید و با اتومبیل شیک­تان به جایی می­روید؛ شاید برای کار. شاید برای تحصیل. شاید برای تفریح.

شما چه قدر با پرستیژ و با ابهت هستید. هر روز ناهار، سر میز می­نشینید و غذای آماده­ای را می­خورید که کلسترول و گلوکزش شدیدن کنترل شده است. بیفتک می­خورید. شاتوبریان می­خورید. خوراک قارچ و آبجوی بدون الکل.

شما چه قدر با جبروت و قشنگ­اید. بعد از شام سبک، آروغ نمی­زنید. دستمال گردنتان را خیلی مرتب روی میز می­گذارید و قاشق و چنگالتان را گوشه­ی سمت چپ بشقاب، مرتب می­کنید که بگوی­اید: غذا تمام شد.

شما چه قدر بهداشتی و استریلیزه هستید! دندان­های­تان را مثل آدم آهنی، مسواک می­زنید و شب قبل از خواب می­گوی­اید: شب به خیر عزیزم.

شما همسرانتان را با تن­های برهنه­تان سیر می­کنید. و تنهایی­تان را با تلویزیون. شما لخت می­شوید و زیر دوش به اندام چاق یا لاغرتان، خیره می­شوید و مدام در این فکر هستید که فردا چه وقت خواهد رسید؟

فردا برای شما چیست؟ جز تکرار همان دیروز که خودش تکرار دیروزش بود و مکرر شده­ی دیروزهای­اش؟ جز همان صبحانه و ناهار و شام و تختِ خواب؟

آخ!... آدم­های مهوّع با کلاس! آدم­های کوتوله­ی با پرستیژ! حالم به شدت از بودن با شما به هم می­خورد. دوست دارم تک به تک­تان را توی ماهی­تابه­ی کثیف و متعفنی که پر از تخم مگس است، سرخ کنم و با چنگالی کج، به حلقوم گربه­ها و سگ­های خانه­گی­تان فرو ببرم تا خوب سیر شوند و از تورّم معده­هاشان، زوزه­ی شادمانی بکشند.

آخ!... آدم­های « زوج »! آدم­های « زوج »! آدم­های « زوج »! حالم از لب­خندهای شهوانی­ی آخر شب­هاتان به هم می­خورد. لب­خندهای که بوی مسواک می­دهد و خمیردندان « اورال بی ». بدن­های که مارکِ شورت­های­اش از کل بدن­ها گران­تر است و سینه­های جراحی شده­ی برآمده­ای که می­خواهد از زور ژلاتین و چربی­یی که از کپل­های­تان به عاریت گرفته شده، بترکد!

حالم از این دنیای مصنوعی­ی شما به هم می­خورد. از آن دماغ­هایی که بُریده شده­اند و از آن بازوهایی که با دارو، وَر آمده­اند.

آخ! آدم­های متین و با کلاس! آدم­های مارک­دار و با اتیکت!

آدم­های چیپس و پفک! گیتارهای برقی­ی ناکوک! پیانوهای دست دوم روسی! چه قدر حالم از بودن با شما و در کنار شما بودن، به هم می­خورد.

وقتی آدامس­های طعم نعناع خود را کف کفش­های « نایکی » خودتان می­چسبانید و پیست اسکی را در سقوطی همیشه، پایین می­آی­اید، وقتی دلارهای زغال­سنگی را روی پیش­خوان هتل­های چند ستاره می­گذارید و دست روسپیان را می­گیرید تا یک شب را تا صبح، در آغوش کریستالی­اش باشید، دوست دارم آن وقت همه­ی چشم­ها به سوی شما باز می­شد تا در آینه­ی نگاه­های کودکان سرمازده، کمی از خجالت، گرم می­شدید.

نظرات 13 + ارسال نظر
تفاوت 23 مرداد 1389 ساعت 00:20 http://tafavot3.wordpress.com

وبلاگ جالبی داری اگه مایل به تبادل لینک هستی ما رو با نام تفاوت 3 لینک کن و سپس به ما خبربده تا لینکت کنیم

nima 23 مرداد 1389 ساعت 00:24 http://nimafatehi.blogsky.com

سلام.
بسیار زیبا...

Negin 23 مرداد 1389 ساعت 02:37 http://www.Neginmarket.ir

فروش انواع ساعت ال ای دی در طرح های مختلف و قیمت ارزان کیفیت عالی
جهت خرید پستی به سایت زیر مراجعه کنید
www.neginmarket.ir
جهت مشاهده انواع مدل ها و خرید نقدی نیز میتوانید از سایت زیر استفاده کنید
http://Neginmarket.mihanblog.com

دنیای غریبیه سجاد جان.. دنیای غریبیه!
ازشون متنفر نیستم.. گاهی فکر می کنم روند دنیا جوری بوده که بعضی ها رو اینقدر بی خیال کرده و بعضی رو اونقدر دردمند. اما همین دنیا رو کی ساخته؟ خود ما آدم ها...
روزگار عجیبی رو داریم می گذرونیم.
دیشب خواهرزاده م رو بردم پانسیون. منتظر برگشت خواهرم دم در ایستاده بودم که پیرمردی با عصا و یه گونی وسیله از کنارم رد شد. توی تلفن به یکی می گفت: دارم میام میدون آزادی. اما من جرات نکردم بهش بگم بیا برسونمت. مسیرم هم آزادی بود.... چرا من نباید جرات کنم کار خیری انجام بدم.. هزار و یک فکر به سرم زد طی همون چند ثانیه تا مرد رد شد و رفت.
روزگار غریبیه... جدا غریبه!

درسته چون همیشه ما آدماییم که به بعضی چیزا بها میدیم و ارزش
هر چی هست یه روزی شروع شده

واسه منم اتفاق افتاده
و دقیقا حس خوت و داشتم

روزگاره.............

مرسی که اومدی شاد و سبز باشی

سلام . . .

آره . . . منم حالم از همشون بهم می خوره . . .

. . . .

عزیزم آپت مثل همیشه محشر بو و و د . . .

ممنون نیلوفر خانم
مرسی که اومدی و سر زدی

نیلوفر 23 مرداد 1389 ساعت 17:17 http://everything2.blogsky.com

الان تو کدوم جور از آدمکهایی؟

...

کامی 25 مرداد 1389 ساعت 18:19 http://www.amooyadegar.blogsky.com

سلام
دادا
دادا بد دلت گرفته
همیشه دلت میگیره با سکس و خوش تیپ بودن با کلاس بودن مشکل پیدا میکنی
بابا سعی کن وقتی متاهل شدی دلت نگیره متوجه هستی که چی میگم
دله منم گاهی میگیره دنیاست دیگه
کسی پیدا نمیکنی که دلش نگیره
ولی من وقتی دلم میگیره بیشتر از سکس خوشم میاد بر عکس شما
پیش ما بیا ای دوست
بای تا های

مرسی دادا کامی
ممنون از توصید

حتما میام

رومینا 25 مرداد 1389 ساعت 18:27 http://black-love.blogsky.com/

وقتی خواستیم بیایم به خدا التماس کردیم که نریم
که زمینی نباشیم
که همین جا پیشه خودش بمونیم
ولی اون مارو فرستاد و گفت باید امتحان بشین
بهش گفتم پس نا امیدت نمیکنم بهت قول میدم که بشم بهترین بنده
نباشم مثل ادمهای رنگی که فکر میکنن ادمن و بویی از آدمیت نبردن
خدا خندیدو گفت مواظبتم
کمکت میکنم
تو فقط منو فرامشو نکن
ولی وقتی اومدیم روی زمین
وقتی کنار همین ادما خوردیم و خوابیدیم
وقتی کنارا ین ادمازندگی کردیم
شدیم یک مثل اونا
شدیم مارکدارو بی وجدان
شدیم یک حیوان گرسنه و خسته
بعضی اوقات با خودم میگم بویی از ادمیت بردی
خدارو هنوز یادت هست
هنوز از مهربونیاش چیزی یادت مونده
هنوز مثل اون بچگی ها قبولش داری
حال من از این ادما به هم نمیخوره
از خودم به هم میخوره
از خودم که میتونم مثل اونا نباشم
که میتونم مثل اونا حیوون و مسخره نباشم
ولی بازم تقلید میکنم
نمیدونم کی میخوام از این تقلید دست بردارم
ای کاش فقط یک بار ارداه کنم و از مهربونی های خدا در ظاهر و باطنم کپی بزنم
نه ادمک های خسته و گرسنش

ممنون داداشی
عالی بود نوشتت
شاید روشن کنه
کسایی رو که فقط ظاهر آدمیت دارن

بازم ممنونم عزیزم

منم ممنونم آبجی گلم
متن قشنگی بود مرسی ازت
مدتی بود انقدر برام ننوشته بودی برام
خداکنه که اینطور باشه
شاد و سبز باشی

مدی 26 مرداد 1389 ساعت 01:05 http://madikhanoom.blogfa.com

آپ میکنی چرا خبر نمیدی
من تو بلاگفا دیگه از آپات نمیتونم با خبر شم
نبینم دلت گرفته باشه ها

ببخشید از این به بعد باخبرتون می کنم یه مدت بود خبری ازتون نبود

مرسی از احساس همدردیت

شاد و سبز باشی همیشه

سارا 26 مرداد 1389 ساعت 01:30

تازه با وبلاگتو اشنا شدم.شما هم کنکور دادید.خبر ندارید چه موقع انتخاب محل دانشگاهست.من هر روز سنجشو چک میکنم ولی استرس دارم بخصوص که الان ایران نیستم.من هر روز اینجا رو هم چک می کنم اگه خبری شد ممنون میشم اعلام کنید.

من خوشحالم که با شما آشنا شدم
حتما خبری شد خبرتون میکنم سازمان سنجش هفته اول شهریور و انتخاب کرده که جواب بده
بازم اگه زودتر و دیرتر شد باخبرتون می کنم
شاد و سبز باشید و موفق

مینا 30 مرداد 1389 ساعت 02:53 http://rozegare-eshgh.blogsky.com/

واقعیت داره...دنیا همیشه همین بوده...تا هست همین میمونه...تازه بدتر هم میشه!!!

وحید 31 مرداد 1389 ساعت 12:50 http://vahid-boy.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ بود منم از این ادمای قیافه گیر و استریلیزه حالم به هم میخوره
ولی حالا خودت چجوری هستی؟؟؟؟

راستی اگه اجازه بدی لینکت کنم چون خیلی از نوشتهات خوشم اومد

همین جوری
این چه حرفیه دوست عزیز
شاد و سبز باشی

مونس 11 شهریور 1389 ساعت 21:45

دلم با این نوشته و آهنگی که گوش میدم خیلی گرفت و . . .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد