ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

ماهی سیاه کوچولو

غریبه و بی کس و کار زندونیه یه عادتم نا واسه چرخش ندارن عقربه های ساعتم

 

وقتی تو را میدیدم زمان را احساس نمی کردم.
وقتی پیش تو بودم همه جا تو بودی
(( در و دیوار )) هر جا که نگاه میکردم تو بودی.
وقتی تو پیشم نبودی یا وقتی که نمی دیدمت میتوانستم تو را احساس کنم.
زمان می گذشت و من در خوابی شیرین بودم
هرگز زمان را احساس نمی کردم.
تا اینکه کم کم چشمام رو باز کردم
، هر چقدر بیشتر چشمهایم رو باز می کردم
کمتر تو را می دیدم!
چرا اینطوری شد؟
وقتی کامل چشمایم رو باز کردم
، دیگه ندیدمت!!!
دنبالت گشتم
، پیدات نکردم.
زمان می گذشت و من کم کم همه چیز را فراموش می کردم.
یک شب که به آسمان نگاه می کردم
، دیدم که ستاره ها با شبهای دیگه
فرق می کنند
، انگار میخواستن خبری به من بدن

اون شب وقتی خوابیدم
دوباره در خوابم تو را دیدم
، دیدم که پیش من هستی  ولی مثل قبل نبودی
خیلی عوض شده بودی.
وقتی که از خواب بیدار شدم
، دیدم که واقعا عوض شده بودی ........!!

نظرات 12 + ارسال نظر


[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

سلام دوست عزیز خوبی؟[قلب]
شما رو به جشن بیست و پنجمین بهار زندگی ام ، به دفتر عشق دعوت میکنم[قلب]
منتظر حضورتون هستم[قلب]
شاد باشی[قلب]

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

وجیهه 15 مهر 1388 ساعت 22:23 http://mv4ever.blogfa.com

خیلی با معرفتی

:-) 16 مهر 1388 ساعت 02:24 http://lepetitprince-ra.blogspot.com

چشمانش را باز کرد، نگاهش را از ستاره ای که مدت ها بود بی وقفه چشمک می زد دزدید، در آن لحظه بزرگترین آرزویش این بود که می توانست به همراه آن ستاره ی کوچک که در دنیایش نورافشانی می کرد بدرخشد، دوباره چشمانش را بست و وقتی دوباره چشم گشود ستاره ناپدید شده بود، او و ستاره با هم یکی شده بودند، می درخشیدند مانند اسبی که در بیشه زار، رها از هر گونه افساری دبوانه وار می تازد!

مینا 16 مهر 1388 ساعت 18:49 http://rozegare-eshgh.blogsky.com/

من میگم هیچ کدوم از ما آدما یه جور نمیمونیم...با گذشت زمان بزرگتر میشیم و به بلوغ میرسیم...به همین دلیل متحول میشیم و به قول شما عوض میشیم...چون طرز دید و فکرمون به دنیای اطراف و اطرافیانمون تغییر میکنه! حالا هر کس یه جور تفسیرش میکنه! و اون وقته که حرف بی و فایی میاد وسط که فلانی دیگه مثل قبل عاشق نیست و عوض شده!
باز از خودم حرف مفت در وکردم نه...!!!

سلام دوست عزیز خوبی؟[گل]

دفتر عشق به روز شد[گل]

منتظر حضور قشنگت هستم[گل]

شاد باشی[گل]

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم!
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم!

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

سید محمد 17 مهر 1388 ساعت 21:16 http://Sazedel.Com

ای ول داداش پوکوندی.
خیلی زیبا بود
تو اولین نفر بودی که تبریک گفت بهم.
ممنون که همیشه بهم سر می زنی.
از رومینا خبری نشد؟

خواهش میکنم داداش محمد خوشحالم اومدی

نه به خدا منم نگرانشم مدتیه خبری ازش نیست نمی دونم چی شده هزار تا فکر می کنم خدا کنه هر چی هست خیر باشه

وحید 18 مهر 1388 ساعت 23:34 http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
واقعا شرمنده که دیر اومدم.
به شدت درگیر نقل مکان بودیم.

آپ واقعا زیبایی بود.گاهی وقت ها از عوض شدن دیگران می ترسم.
فعلا...

سلام
اونی که من دوستش دارم غایم باشک دوست داره ): ولی من نه میترسم

سهند 19 مهر 1388 ساعت 22:27

سلام .امیدوارم ارزوهای قشنگ و انسان دوستانه شما از خواب به واقعیت تبدیل بشه ن .
مقداری ژرفتر در مواقع بیداری نگریستن و ...ارزوهایمان را که در خواب میبینم باز خواهیم یافت .... چرا که خوابهایمان اساسا بر گرفته واقعیات و خواستهای عینی ما هستند .... و اشعارمان نیز
سلامت و شاد باشید

فرانک 20 مهر 1388 ساعت 01:04 http://parvanak.blogsky.com

سلام امیدوارم خوب و سرحال باشی.
روز سه شنبه۲۱/۷ سمینار در بیمارستان مدرس برگزار میشه
از ساعت ۹تا۱۲دوست داشتی بیا خوشحال میشم.

حال هم میبینمت فقط در پشت پرده ی خیال. جان میگیری بیرون میایی و لمست میکنم. لمس تنت سرد است آخر عوض شده ای.............

مریم 20 مهر 1388 ساعت 21:27 http://shaparakha.blogsky.com

[گل][گل[گل][لگل][گل][لگل][گل][گل]
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
سلام
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
خوبی؟ ما مثل شما بی معرفت نیستیم خبر می دیم
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
شاپرکهای خیالی به روز شد
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
خوشحال می شم سر بزنی
▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀▄▀
[گل][گل[گل][لگل][ل[گل][لگل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد